سرنوشت من و چشم هایت

 

چه بنویسم

سه شنبه 89/5/19

 

می خواهم برایت بنویسم اما مانده ام که از چه چیزی و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک هستم

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم اشنا شد ؟

ابتدا رام شد اشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد

از چه بنویسم؟


 

نظر

 

دلتنگم

سه شنبه 89/5/19

 

 روایت قصه ای که از عشقی بس بزرگ و با شکوه سخن می گوید

داستان شیرینی که کهن تر از قلب دریا هاست

حقیقت ساده ی عشقی که او برایم به ارمغان آورد

از کجا ، آغاز کنم  ...

 با اولین سلام، به این دنیای تهی وپوچ من معنا بخشید

و دیگر عشقی، به جز او در قلبم جای نخواهد گرفت

 او به زندگی ام پای نهاد و به آن لذت بخشید

او قلبم را سرشار می کند

 سرشار از لذت هایی که، بس بی نظیرند

سرشار از نوای فرشتگان

و تخیلاتی بکر و دست نیافتنی

او جام روانم را، از فراوانی عشقش لبریز می سازد

و این گونه است، که هر جا پا می گذارم، دیگر تنها نیستم

 آخر ، با همراهی چون او چگونه میتوان تنها بود؟

 و من هر گاه دستانش را جستوجو کنم ، همواره در کنار من است

 این عشق چقدر دوام خواهد داشت ؟

آیا هرگز می توان آن را با گذر ساعات سنجید ؟

 اکنون پاسخی ندارم 

تنها می توانم بگویم که تا آن هنگام که تمامی ستارگان بسوزند و بی فروغ شوند

 منتظرت هستم بی وفا


 

نظر

 
 

تنها
خدایاکاری کن دراین دنیای نامردی دست هیچ نامردی پیوند دستهایم نباشد
www.donya1379@yahoo.com

 
مرداد 1389

آرشیو مطالب

 

امکانات جانبی

RSS 2.0


 
Blog Skin