سرنوشت من و چشم هایت

 

دلتنگم

سه شنبه 89/5/19

 

 روایت قصه ای که از عشقی بس بزرگ و با شکوه سخن می گوید

داستان شیرینی که کهن تر از قلب دریا هاست

حقیقت ساده ی عشقی که او برایم به ارمغان آورد

از کجا ، آغاز کنم  ...

 با اولین سلام، به این دنیای تهی وپوچ من معنا بخشید

و دیگر عشقی، به جز او در قلبم جای نخواهد گرفت

 او به زندگی ام پای نهاد و به آن لذت بخشید

او قلبم را سرشار می کند

 سرشار از لذت هایی که، بس بی نظیرند

سرشار از نوای فرشتگان

و تخیلاتی بکر و دست نیافتنی

او جام روانم را، از فراوانی عشقش لبریز می سازد

و این گونه است، که هر جا پا می گذارم، دیگر تنها نیستم

 آخر ، با همراهی چون او چگونه میتوان تنها بود؟

 و من هر گاه دستانش را جستوجو کنم ، همواره در کنار من است

 این عشق چقدر دوام خواهد داشت ؟

آیا هرگز می توان آن را با گذر ساعات سنجید ؟

 اکنون پاسخی ندارم 

تنها می توانم بگویم که تا آن هنگام که تمامی ستارگان بسوزند و بی فروغ شوند

 منتظرت هستم بی وفا


 

نظر

 
 

تنها
خدایاکاری کن دراین دنیای نامردی دست هیچ نامردی پیوند دستهایم نباشد
www.donya1379@yahoo.com

 
مرداد 1389

آرشیو مطالب

 

امکانات جانبی

RSS 2.0


 
Blog Skin